معنی بااوحرف بزن

حل جدول

بااوحرف بزن

فیلمی از پدرو آلمودوار


بزن بهادر

یکه بزن

لغت نامه دهخدا

بزن بزن

بزن بزن. [ب ِ زَ ب ِ زَ] (اِمص مرکب) (از: ب + زن...) زد و خورد. نزاع. درگیری.
- بزن بزن درگرفتن، نزاع درگرفتن. زدو خورد شدن.


بزن

بزن. [ب ِ زَ] (فعل امر) امر به زدن باشد. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج):
اشتقاقش ز چیست دانی زن
یعنی آن قحبه را به تیر بزن.
سنائی (از آنندراج).

بزن. [ب ِ زَ] (ص مرکب) (از: ب + زن) نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. (ناظم الاطباء). که سخت و بسیار تواند زدن. (یادداشت بخط دهخدا).
- بزن بهادر، بسیار شجاع. مردانه. (ناظم الاطباء). شجاع. قولچماق. زورمند. (یادداشت بخط دهخدا).

بزن. [ب َ زَ] (اِ) ماله ٔ برزیگران را گویند و آن چوبی یا تخته ایست که زمین شیارکرده را بدان هموار کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). ماله ٔ برزگری و آهن قلبه. (ناظم الاطباء). مَیکَعه. (منتهی الارب). بمعنی برن است یعنی تخته ای که با آن زراعت هموار کنند. (شعوری).

گویش مازندرانی

بزن

بزن، کتک بزن، بکوب

چارپای اخته شده


شاب بزن

قدم بردار – گام بزن

فرهنگ فارسی هوشیار

بزن بزن

(اسم) زد و خورد شدید.


بزن

دلاور، شجاع


یکه بزن

(صفت) پهلوان و بزن بهادر آدم دعوا کن و زرنگ: عروس دلهای صدها کرد چابک سوار ویکه بزن بودم.

واژه پیشنهادی

بزن بزن

کتک کاری

فرهنگ معین

بزن

دلاور، شجاع، (فع.) دوم شخص مفرد امر حاضر از «زدن ». [خوانش: (بِ زَ) (ص مر.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

بزن

بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه‌بزن،
(متضاد) بخور، جنگی، دعوایی، کتک‌کار،
(متضاد) کتک‌خور، پرزور، زورمند، قوی، نیرومند،
(متضاد) ضعیف، ناتوان

معادل ابجد

بااوحرف بزن

357

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری